ستون دین

هر چیزی که برای شناخت و خواندن نماز برای رستگاری نیاز است.

ستون دین

هر چیزی که برای شناخت و خواندن نماز برای رستگاری نیاز است.

شعرنماز حضرت فاطمه(ع)

اى بهشت از نور رویت دلپذیر خوبى ات در هر دو عالم بى نظیر
گوهر پاکت ، به مریم همطراز هم چو مریم ، اهل راز، اهل نماز
چون نمازت مى شود یک پل ز نور مى کند از آن دعاهایت عبور
کن دعا تا خلق انسانخو شوند تا ملایک جمله آمین گو شوند
کن دعا اى عرش اعلى پایه ات بیش از اهل خویش بر همسایه ات
از دعایت ابر غفران - اشک ریز از دعایت بحر رحمت موج خیز
اى امانت ! اى جگر بند رسول فاطمه - صدیقه زهراى بتول
گر نمى گفت از تو همسر - یا پدر کس نبود از کسب حالت - با خبر
آه ... اى بانوى طوبى سایه - آه ... آه ... اى طوبى رضوان جایگاه
چون پیامبر را به دو، در واکنى شرم از میهمان نا بینا کنى
تاول دستان کارى - پند تو خط بند مشک - گردنبند تو
دل - خوش از مهر نهانى کردنت با یتیمان مهربانى کردنت
لقمه از خویش از کسانت باز گیر زانکه در راهند. مسکین و اسیر
گشت تسبیح تو اى نیکو سرشت خلق را یک در ز درهاى بهشت
از غمت اى پیش حق - با آبرو ابر بعضى تلخ دارم در گلو
بغضم آیا از حدیث کربلاست ؟ یا زیاد درد پهلوى شماست
در دلم این بغض غوغا مى کند آخر این شر سر وا مى کند

شعر نماز - خرمشاهی


«نماز»

باغ بود و دره - چشم انداز پرمهتاب

ذاتها با سایه های خود هم اندازه

خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،

چشم من - بیدار و چشم عالمی در خواب

نه صدایی جز صدای رازهای شب،

 آب و نرمای نسیم و جیرجیرکها

پاسداران حریم خفتگان باغ،

 

و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست)

خاستم از جا

سوی جو رفتم، چه می آمد

آب

یا چه می رفت،‌هم زانسانکه حافظ گفت، عمر تو .

با گروهی شرم و بی خویشی وضو کردم.

مست بودم، مست سرنشناس،‌پانشناس،‌اما لحظة پاک و عزیزی بود.

برگکی کندم

از نهال گردوی نزدیک؛‌

و نگاهم رفته تا بس دور

شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده.

قبله، گو هر سو که خواهی باش.

با تو دارد گفت و گو شوریدة مستی

-مستم و دانم که هستم من-

ای همه هستی زتو، آیا تو هم هستی؟

شعر ستایش صبحگاه - نظامی

ستایش صبحگاه

نکو ملکی است ملک صبحگاهی
در آن کشور بیابی هر چه خواهی
کسی کو بر حصار گنج ره یافت
گشایش بر کلید صبحگه یافت
غرض‌ها را حصار آنجا گشایند
کلید آنجاست کار آنجا گشایند
در آن ساعت که باشد نشو جان ها
گل تسبیح روید بر زبان ها
زبان هر که او باشد برومند
شود گویا به تسبیح خداوند
اگر مرغ زبان تسبیح خوان است
چه تسبیح آرد آنکو بی‌زبان است
در آن حضرت که آن تسبیح خوانند
زبان بی‌زبانان نیز دانند

نظامی

شعر سلام من-بیوک ملکی

سلام من

سلام من
به غنچه‌ای که صبحدم
به خنده باز می‌شود
سلام من
به آن پرنده‌ی سپید شادمان
که در سپیده با نسیم
ترانه ساز می‌شود
سلام من
به پیچکی که صبح دست سبز او
به سوی آسمان بی‌کران دراز می‌شود
سلام من
به هر چه و به هر کسی که با سحر
تمام جسم و جان او
پر از نماز می‌شود

بیوک ملکی

شعر ناله مرغ-سعدی

ناله مرغ

دوش مرغی به صبح می‌نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش

سعدی